عکس پروفایل

عکس پروفایل

عکس پروفایل

عکس پروفایل

مجموعه اشعار افشین یدالهی عاشقانه و زیبا

اشعار عاشقانه افشین یداللهی

مجموعه اشعار زیبای اشعار افشین یدالهی - شعر کوتاه و بلند عاشقانه افشین یدالهی

سرت را

که به سمت آسمان
بلند می کنی
عارفانی که
تمام دنیا را
بوسیده اند و کنار گذاشته اند
به سخت ترین امتحان خود
می رسند
گردنی
که نه می توانند ببوسند
نه کنار بگذارند

اما من
پاسخ این امتحان را می دانم
می بوسم و کنار نمی گذارم
کاری که
خدا
هنوز
آرزویش را دارد

***

شعر نو افشین یدالهی

مرزهای تَنِمان

بی قراری می کنند

در دستِ این مرزهای قراردادی

مرزهای تَنِمان

قرارشان

شکستن است

و

این مرزها

قرارشان

نشکستن

من و تو

قراری با مرزها نداریم

می شکنیمشان

بی هیچ قراردادی

***

این چند ماه
که منتظرت بودم
به اندازۀ چند سال نگذشت
به اندازۀ همین چند ماه گذشت

اما فهمیدم
ماه یعنی چه
روز یعنی چه
لحظه یعنی چه
این چند ماه گذشت
و فهمیدم
گذشتن، زمان، انتظار
یعنی چه

***

مگر می شود تو را دید و
برایت شعر نگفت ؟

کدام شاعر
چنین فرصتی را از دست می دهد ؟

تمام شاعران
با دیدنِ تو
به حالِ خودشان برای تو شعر میگویند
حتی بی آنکه بخواهند

اما تو
باید
فقط
شعرهای من را بخوانی
آنها را به حال خودشان بگذار

بگذار
یک بار هم که شده
عاشق به معشوق
حکم کند

تو
باید
فقط
شعرهای من را بخوانی

***

شبها
تا در آغوش خالیم تصورت نکنم
خوابم نمی برد
و صبحها
تا بوسه ات را بر گونه ام تصور نکنم
بیدار نمی شوم
مدتهاست که
شبها نمی خوابم و
صبحها بیدار نمی شوم
نمی خواهم تصورت کنم
تا خودت بیایی

***

اشعار عاشقانه افشین یداللهی

سیاه یعنی

تاریکی گیسوی تو

سیاه یعنی

روشنی چشم تو

سیاه یعنی

روزگار تاریک و روشن من

مثل

اشک تو

که گونه ات را

با سرمه ی چشمت

نقاشی می کند

مثل

حس ما به هم

وقت فاصله ی ما از هم

سیاه یعنی

شعر سپید من

در جواب غزل خداحافظی تو

سیاه یعنی

رو سفیدی من

بعد از عشق تو

سیاه یعنی ...

***

اشعار و ترانه های افشین یدالهی

وقتی گاهی من و دل تنها می شیم
حرفای نگفتنی رو می شه دید

می شه تو سکوت بین ما دو تا
خیلی از ندیدنی ها رو شنید

***

تو از کدام گم شدن حوالی من آمدی
همین که لب به لب شدی به خالی من آمدی

غبار عشق برلبت رسیده ای به انزوا
دمی سکوت کن غزل کمی بخواب بی صدا

تو خسته ای نگاه کن چقدر زخم خورده ای
و اتفاق بود اگر هنوز هم نمرده ای

نشسته ام کنار تو نترس خوب می شوی
دوباره ماه قصه ها پس از غروب می شوی

به خود که آمدی بگو بگو تمام درد را
بخوان که می شناسم این صدای دوره گرد را

من از مسیر دیگری به حس تو رسیده ام
هزار و یک شب تو را هزار بار دیده ام

کسی تو را ندیده در سوال چشم های تو
نگو که اشک می شود وبال اشک های تو

نترس عمر سادگی به انتها نمی رسد
همیشه راه گم شدن به ناکجا نمی رسد

***

اشعار عاشقانه افشین یداللهی

یک روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستم
از صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم

یک روز می‌آیی که من نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم

شب‌زنده داری می کنی تا صبح زاری می کنی
تو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستم

پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد
گل میدهی ، نو می شوی ، من در بهارت نیستم

زنگارها را شسته‌ام دور از کدورت‌های دور
آیینه‌ای رو به توام ، اما کنارت نیستم

دور دلم دیوار نیست ، انکار من دشوار نیست
اصلا منی در کار نیست ، امن ام حصارت نیستم

***

قلبم از اعتنای کمت سکته می کند
حتی غزل به یادِ غَمَت سکته می‌ کند

یکباره، بارِ هر دو جهان را به من نده
ابلیس از این همه کَرَمت سکته می‌کند

***

لذت ببر از این که گرفتار تو هستم
از این که زمین خورده‌ی آزار تو هستم

ویرانی من فرصت آباد شدن بود
مدیون همین عشق ستمکار تو هستم

***

کاش بودی
و من
در آغوشِ تو
تا صبح
می مُردم
و صبح
در آغوشِ تو
زنده می شدم

منبع: اشعار افشین یدالهی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.